تولدت مبارک
سپهر عزیزم چهار سال پیش در چنین روزی بود که بعد از تحمل ٥ ساعت درد پیاپی تو با اون مژه های بلند و موهای مشکی ساعت ٨:٢٠ شب برای اولین بار در آغوشم جای گرفتی و من سرشار از ذوق داشتن تو تا چند ساعت بعد از به دنیا اومدنت اشک می ریختم. باورم نمی شد که اکنون مادر یک پسر ناز مثل تو شده ام. حالا چهار سال از اون روز میگذره و من هر روز سعادت دارم که پر شوم از کودکانه های تو ، لبریز از خنده هایت ، سرشار از آغوش هایت ، سیراب از بوسه هایت .
و امروز می بالم به داشتنت. به اون چشمان ژرف که با همه کودکی هایش همیشه در حال کنکاشه . به اون حس بالندگی ات که هر روز مستقل تر از دیروز پیش میره. به اون قدرت تکلمت با این همه واژه های ناب. و به مهربانی هایت . به هر آنچه که در توست .
امروز در پایان چهار سالگیت تو در حال فراگیری زندگانی هستی. تو سه ماهه تابستون دوره شنا رو گذرونی و نمی گم که شناگر ماهری شدی اما با اصول اولیه شنا آشنایی و مثل همیشه عاشق آب و آب بازی. تازگی ها در مهد شروع به آموختن زبان انگلیسی کردی. در حال فراگیری مفاهیم اولیه ریاضی ، علوم و نقاشی هستی. ژیمناستیک کار می کنی و اگر خدا بخواد از اول زمستون به کلاس موسیقی میری .
پسرم امروز در آغاز پنجمین سال زندگانیت می خواهم به تو بگویم که
از من آزادی. که از من دِینی به گردن تو نیست.
که تو مسئول دلتنگیها و حفرههایی که خودم عمری نتوانستم جبرانشان کنم نیست
برای من تو آزادی.
میخواهم بنشینم و ساعتها به تو بگویم که من بهشت را زیر پای خودم نمیبینم
و همهی عشقی که به پای تو میریزم را برای لذت خودم میریزم
و می خواهم بدانی که این دنیا بدون عشق ذره ای نمی ارزد
عزیزم جشن میلادت مبارک