سپهرسپهر، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

سپهر زندگی ما

اعلام استقلال

این روزها پسر گلی ما دیگه داره اعلام استقلال می کنه. چهارشنبه با هم دیگه رفته بودیم (طبق معمول پارک ) داشتیم برگشتیم که سپهر گفت می خوام از بقالی چیزی بخرم ؟ گفتم باشه با هم بریم بخریم. گفت: نه تو اینجا دم درخت وایسا من برم بخرم گفتم : نه منم باهات میام - نه خودم تنها می رم - آخه پول نداری که! - خوب بهم پول بده خلاصه من بهش پول دادم و رفت تو مغازه و ٥ دقیقه بعد بیرون اومد. خوشحال و خندان یه آب پرتقال خریده بود و بقیه پولش رو هم آورده بود. از همون روز هم گیر داده که من دستشویی می رم تو نیا. وقتی دستشویی داره خودش لباسش رو درمیاره و می ره تو ، وقت شستن من رو صدا می کنه که مامان بیا منو بشور.در این جریان اگه بخوای کمکش کنی هم هی می گه خود...
18 تير 1390

سپهر و دریا

ما با سپهر این یکی دو روز رفته بودیم شمال ویلای بابا مصطفی (بابای خودم ). طبق معمول سپهر خوشحال و سرخوش برای خودش کیف می کرد ( می رفت حیاط با ماشینش بازی می کرد ، آب بازی می کرد و ... ). پنجشنبه بعدازظهر هم رفتیم دریا مایوی کوچولوی خوشگلش رو پوشید و مشغول قدم زدن کنار دریا شدیم . رضایت نمی داد دمپایی هاش رو دربیارم می گفت مامان پاهام خاکی می شه وقتی دید که من بدون دمپایی راه می رم و بقیه هم بدون دمپایی راه می رن رضایت داد. یه کم که تو آب جلو رفت مایوش کمی خیس شد به من گفت مامان مایوم خیس شد درش بیار خراب می شه . بعدش هم رفت بغل باباجونیش به همراه بابا مصطفی رفتن تو آب . از رو موج ها می پروندنش و اون هم کلی می خندید. یه بار هم اومد گفت مامان ...
11 تير 1390

سپهر و چرخ و خلک

روز چهارشنبه 25 خرداد عصری با سپهر 2 تایی رفتیم پارک شهرآرا . طبق معمول سپهر خوشحال و خندان برای خودش با سرسره عشق میکرد و تاب سوار شد که چشمم به چرخ و فلک کوچیک کنار پارک افتاد. از این چرخ و فلک کوچیک دستی که قدیما بود. به سپهر نشونش دادم و گفتم میخوای از اونا سوار شی؟ قبل از جواب دوید طرفش.پیش خودم فکر کردم شاید کمی بترسه. خلاصه سوارش کردم یه کیفی کرد که نگو. انقدر خوشش اومد که وقتی نوبتش تموم شد خواست بازم سوار شه و من هم سوارش کردم.برای خودش شعر می خوند : چرخ و خلک تند میره     بالا و پایین می ره از چهره اش معلوم بود که خیلی کیف می کنه اون لحظه دلم می خواست من هم اندازه اش بودم و باهاش تو اون چرخ و خلک می نشستم و ب...
29 خرداد 1390

روزهای بدون پوشی

سپهر از دوشنبه بدون پوشی رفت مهد. من هم کلی توصیه های ایمنی به مهد کردم که هواشو داشته باشن که برای رفتن به دستشویی در خارج از خونه دچار اضطراب نشه و نخواد خودش رو نگه داره. چند بار در طول روز تماس گرفتم که ظاهراً اوضاع خوب بود.  در چند روزی که خونه بودیم سپهر یا رو لگن و یا رو توالت فرنگی کاراشو می کرد اما دوشنبه که از مهد اومد گفت می خوام برم اون یکی توالت. و خیلی جالب مثل بزرگترها رفت اونجا نشست و کارش رو کرد . ( اینم از تأثیر مستقیم مهد ) دیروز هم که از مهد اومد خونه دیگه موقعی که می خواست بره دستشویی لباس زیرش رو درنیاورد و خیلی راحت با کنترل لباسش رفت دستشویی ( و البته هم مواظب بود که اون خیس نشه ) . یکی از لذت های مادر شدن...
18 خرداد 1390

لغات مصطلح سپهر

از اونجایی که کم پیش میاد که سپهر لغات رو اشتباه بگه وقتی بعضی کلمه ها رو اشتباه می گه یه جورایی خوشمون میاد. لغات سپهر در این روزها :دَرگش : گردش        مُسارِفَت: مسافرت دیروز هم که از مهد اومده بود برای خودش    a b c d  زمزمه می کرد.   و این اولین بار بود که ازش می شنیدم.    ...
22 فروردين 1390

حضور در دندانپزشکی

مدتی بود که یکی از دو دندون جلویی سپهر یک کمی شکسته بود تازگی ها هم متوجه شده بودیم که دچار پوسیدگی شده . روز پنجشنبه ۱۸ فروردین رفتیم دندونپزشکی. مطب خانم دکتر اصفهانی زاده . در وهله اول و ورود سپهر جذب مطب شده بود یک فضای رنگی پر از اسباب بازی ، لگو ، میز نقاشی و ...  . تا مدتی  سپهر سرگرم بازی بود تا نوبتمون شد . با هم دیگه وارد اتاق خانم دکتر شدیم و سپهر با استقبال گرم ایشون روبرو شد. بعدش من و سپهر  رو صندلی نشستیم و خانم دکتر گفت که می خوایم هواپیما بازی کنیم و به این ترتیب من و سپهر رو صندلی چندین بار بالا و پایین رفتیم. بعدش هم خانم دکتر دندون های سپهر رو چک کرد و معلوم شد که همین دندون مذکور و دندون کنار...
20 فروردين 1390

سفر به مشهد

ما پنجشنبه ۲۸ بهمن ۸۹ به همراه ناتاشا و پویا و دیانا و علی و آزاده با قطار ساعت ۴ بعدازظهر به سمت مشهد حرکت کردیم. برای سپهر جالب بود که سوار قطار می شد تو راهرو واگن این ور اون ور می رفت و با دیانا بازی می کرد. بعدش هم که دیگه در کوپه رو بستیم و یه جوری سرگرمشون کردیم . ساعت ۷ بود که سپهر خوابید ما هم شام خوردیم (کالباس و مخلفات + کوکوی سیب زمینی که آزاده درست کرده بود ) و چون نصفه شب می رسیدیم ساعت ۹:۳۰ خوابیدیم . ساعت ۲:۳۰ رسیدیم مشهد و چون سوئیت مون رو ۱۰ صبح باید تحویل می گرفتیم رفتیم به یک هتل آپارتمان و بیهوش شدیم تا صبح.فردا صبح هم رفتیم سوئیت رو تحویل گرفتیم که یک واحد آپارتمان بزرگ دو خوابه متعلق به شرکت آزاده اینا در چهارراه فرامر...
9 اسفند 1389

امان از دست سپهر کم خواب

روز جمعه (۱۵/۱۱/۸۹ )مراسم جهازبینون خاله فریمان بود.(خانم دایی امیر ) سپهر موند پیش وحید و من رفتم اونجا . حدود ساعت ۷ بود رسیدم خونه که وحید گفت سپهر تازه خوابیده. ساعت ۸:۳۰ علی و آزاده اومدند خونه و ما سپهر هم بیدار شد. ساعت ۱۲ بود که اونها رفتن ما هم رهسپار خواب شد که مخالفت شدید شازده سپهر رو به رو شدیم . وحید رفت خوابید . من و سپهر هم نشستیم پای تلویزیون که آقا سپهر عموپورنگ ببینند. خلاصه من کنار سپهر دراز شد  که خوابم برد ساعت ۱:۳۰ سپهر من رو بیدار کرد که " سارا پاشو برو تو تختت بخواب ". بلند شدم دیدم بله آقا بیدارند و مشغول بازی و عمو پورنگ بینون. خلاصه پاشدم تلویزیون رو خاموش کردم و گفتم بریم بخوابیم  که سپهر شروهع کر...
18 بهمن 1389

درباره سپهر

سپهر عزیز ما در ۲۴ مهر ۸۷ به دنیا اومد . از وقتی متوجه حضورش شدیم براش نام انتخاب کردیم و وقتی تو سونوگرافی سه بعدی برای اولین بار دیدیمش و فهمیدیم که پسره  نام سپهر بر او نهادیم. و حالا او به راستی سپهر زندگانی ماست. سپهر عزیزم خیلی وقته که تصمیم دارم روزهای زندگیت و خاطرات ما از تو رو برات ثبت کنم اما نشد. انشاءالله از این به بعد از بامزگی هات: از اون حرف زدن شیرینت و از تمامی  آنچه که قند تو دل ما آب می کنه برایت خواهم نوشت. 
14 بهمن 1389