سپهر در تولد بابا
14 مهر تولد بابایی بود. قرار شد دوست جونی هامون شب بیان خونمون . بابایی هم به خاطر تولدش نرفت سرکار و پیش ما موند. از صبح مشغول تر تمیزی خونه شدیم و به سپهر هم گفتیم که شب مهمون داریم. تا شب که مهمون هامون بیان همش می پرسید پس چرا مهمون هامون نمیان؟ تا بعد از ظهر کارهامون تموم شد و با بابایی رفتیم خرید میوه و ... . آخر سر رفتیم سوپر سر کوچه من مشغول خرید بودم که سپهر اومد و گفت :مامان بیا برای تولد بابا از این ها بخریم .( یه قسمتی که بادکنک و وسایل تزئینی تولد داشت ) وااااااااای که چه پسر مهربونی داریم ما!
من هم گفت آره مامان به نظرت چی بخریم ؟
- بادکنک بخریم با از اینا(یک سری رشته های براق )
خلاصه خریدیم و اومدیم خونه. هنوز لباس هامون رو در نیاورده بودیم که سپهر گفت: مامان بیا بادکنک رو باد کن با اینا بچسبونیم به دیوار. خلاصه بادکنک ها رو باد کردیم و به سلیقه سپهر زدیم به دیوار .
تا شب هم که مهمون هامون بیان پسر خوبی بود و زیاد اذیت نکرد شب هم که بچه ها اومدند با دیانا و نیلا مشغول بازی شدند . با اینکه از صبح نخوابیده بود و خواب آلود بود ولی از ذوق کیک و شمع فوت کردن خودش رو سرپا نگه می داشت. بعد از اینکه شمع تولد رو روشن کردیم به ترتیب یکبار سپهر یکبار دیانا و یکبار نیلا فوتش کردند و آخر سر نوبت وحید شد. بعدش هم با باز کردن کادوها سپهر کلی ذوق کرد و آخر سر هم نشست کنار دیانا و مشغول کیک خوردن شد. بعدش هم انقدر خسته بود که با وحید رفت تو اتاقش و خوابید.