اولین تعریف سپهر از خوابی که دیده بود
سه شنبه پیش بود 4 بهمن 1390 ؛
شب تو خواب سپهر من رو صدا کرد و گفت : مامان! مامان! بنزم . بنزم رو بده. از لحن صداش معلوم بود خوابه دیگه بلند نشدم برم پیشش، فقط از اتاقمون بهش گفتم باشه مامان میارم. چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره گفت: مامان! مامان! بنزم . بنزم رو بده.
ایندفعه رفتم بالا سرش گفتم : چی شده مامان؟ گفت بنزم بنزم رو بده. فهمیدم داره خواب می بینه در ضمن هم نصف شبی نمی تونستم دنبال ماشین بنزش بگردم. بهش گفتم : باشه مامان، بخواب پسرم برات میارم. یک کم پیشش موندم دیدم خوابید من هم رفتم خوابیدم.
صبح سه شنبه که اتفاقاً تعطیل هم بود ( شهادت امام رضا (ع) ) همگی داشتیم صبحانه می خوردیم که به بابایی گفتم: بابا وحید می دونی چی شده بود دیشب؟ سپهر من رو تو خواب صدا کرد هی می گفت مامان بنزم رو بده.
سپهر من رو نگاه کرد ، انگار که داشت فکر می کرد؛
یهو گفت: آخه بنزم افتاده بود تو توالت فرنگی! نمی تونستم درش بیارم.
گفتم : مامان پس کی درش آورد؟
گفت: عروسک بزرگه. عروسک بزرگه اومد درش آورد.
و این در حالیکه سپهر عروسک خیلی بزرگ و یا عروسکی که به این نام صداش کنه نداره.
و این اولین باری بود که پسر گلی خوابی رو که دیده بود برای ما تعریف کرد.